فرهنگ امروز: ویتگنشتاین برای نثرگزینگویانهاش، برای عباراتی که گویی مستقیماً از سرزمین غیب آمدهاند، ستوده و نکوهیده شده است. او در کتاب «فرهنگ و ارزش» که پس از مرگش منتشر شده، میگوید «فلسفه واقعاً باید فقط در قالب تصنیف شاعرانه نوشته شود». اد سایمون در این مطلب ادعا میکند که تراکتاتوس، بیشتر از آنکه بزرگترین اثر فلسفی قرن بیستم باشد، یکی از بینقصترین کتابهای شعر مدرن است که در صد سال گذشته نوشته شده است.
اد سایمون، میلیونز— جایی در پیچوخمهای جبهۀ شرقی، در تابستان سوزانِ یورشِ بروسیلوف در ۱۹۱۶، وقتی امپراتوری روسیه خطوط قدرتهای مرکز۱ را در هم شکسته و شاید بیشاز یک میلیون نفر طی اردیبهشت تا شهریور کشته میشوند، یک فرماندۀ توپخانه که همراه لشکر هفتم اتریش اعزام شده سخنانی معماگونه را در دفترچهای خواهد نوشت، و یک سال پیشتر نوشته است «بودههای جهان پایان ماجرا نیستند». لودویک ویتگنشتاینِ ۲۷ساله، که جزء ثروتمندترین مردان اروپا بود، این گزینه را داشت که خدمت نظامی را به تعویق بیندازد، ولی انگیزهای زاهدانه او را واداشت که به ارتش بپیوندد، هرچند هیچ گونه حس میهنپرستیای نسبت به آرمان اتریشمجارستان نداشت. پنج سال قبل از اینکه تأملات ویتگنشتاین در سنگر به هم بیامیزد و در ۱۹۲۱رسالۀ منطقیفلسفی را به بار بنشاند، خطوط نامتعارف اندیشۀ او آشکار بود، و بهتندی نوشته میشدند، همان هنگام که بمبهای آتشزا در سراسر طبیعت لهستان طنین میانداختند و گاز خردل زمینها را پُر از جنازه میکرد. او مینویسد «وقتی وجدانم تعادلم را به هم میریزد، پس با چیزی مشکل دارم. اما آن چیز چیست؟ آیا جهان است؟». ویتگنشتاین برای این گزینگوییها، برای این عباراتی که گویی مستقیماً از غیب آمدهاند، هم ستوده و هم نکوهیده شده است. در کتاب فرهنگ و ارزش که پس از مرگش منتشر شده، میگوید «فلسفه واقعاً باید فقط در قالب تصنیف شاعرانه نوشته شود». من همسو با نیّت مؤلف میخواهم ادعا کنم که رساله [تراکتاتوس]، بیشتر از آنکه بزرگترین اثر فلسفی قرن بیستم باشد، یکی از بینقصترین کتابهای شعر مدرن است که در صد سال گذشته نوشته شده است.
کل فصل اول آن فقط هفت جمله است، و بهسادگی میتوان آن را همچون قطعهای تنظیم کرد که برای عروضش خوانده میشود، به همان سادگی که یک منطقدان میتواند آن را برای دقتش تحلیل کند:
جهان همۀ چیزی است که وضع واقع است.
جهان مجموعۀ بودههاست، نه مجموعۀ شئها.
جهان بهوسیلۀ بودهها تعیین میشود و بدین طریق که این همۀ بودهها باشد.
پس، مجموعۀ بودهها آنچه را که وضع واقع است تعیین میکند و نیز هر آنچه را که وضع واقع نیست.
بودهها در فضای منطقی همان جهان هستند.
جهان به بودهها تجزیه میشود.
یک چیز میتواند وضع واقع باشد یا وضع واقع نباشد و هر چیز دیگر یکسان بماند.۲
تکرارهای این قطعه، بدون تردید، حس شعر را القا میکند؛ استفاده از سربند «جهان» در ابتدای سه سطر نخست (و بعد دوباره در ابتدای سطر ششم). رو به افزایش گذاشتنِ طول سطرها، از سطر اول که یک بند مستقل ساده است تا سه سطر بعدی که از بندهای مستقل و وابسته ساخته شدهاند، و این درست در وسط قطعه به اوج خود میرسد، و بعد دوباره به بندهای مستقل بازمیگردد، البته سطر آخر دومین سطر طولانی این شعر میشود. سپس سبک را داریم، تکرار برخی نامهای انتزاعی به جای تصاویر انضمامی -«جهان»، «بوده»، «شئ». در اندیشۀ ویتگنشتاین اینها معانی مشخصی دارند، اما همچنین، در معنای کلی، کلماتی هستند که به سرحد فشردگی مفهومی رسیدهاند. تا جای ممکن مبهم هستند، درحالیکه باز هم به یک چیز مشخص دلالت میکنند. اگر ویتگنشتاین چرخدستی قرمز و گلبرگ سیاه را ذکر کرده بود، شاید این قطعه بهطور واضحتری همچون یک شعر خوانده میشد، اما کاری که او میکند بیهمتاست، او دارد از اتمهای سازندۀ معنا شعر درست میکند و از سادهترین مفاهیم ممکنی که میشود به کار گرفت استفاده میکند. درنهایت، این سرشت اسرارآمیز گفتههای ویتگنشتاین است که این هالۀ غیبی را به او عطا میکند. اگر این کتاب گیجکننده است، اصلاً منظور از آن همین بوده است. این کتاب یک استدلال نیست، یک جور مراقبه است، کتاب شعری است که هست تا فلسفه نباشد.
همین بهار درست یک قرن از انتشار تراکتاتوس میگذرد، کتابی که یقیناً یکی از عجیبترینها در تاریخ منطق است و بهصورت چکیدۀ نامتعارفی از بیانات هنرمندانه تنظیم شده، بیاناتی که بدون استدلال ارائه میشوند، و نیز برهانی بر پوچی بنیادین فلسفه، و درنتیجه، شناختناپذیری واقعیت است. همۀ فیلسوفان بزرگ مدعیاند که اثر ایشان آن اثری است که فلسفه را نابود میکند، و ویتگنشتاین تنها از این حیث متفاوت است که تراکتاتوس واقعاً به این هدف دست مییابد. او مینویسد «اکثر گزارهها و پرسشهایی که در آثار فلسفی یافت میشود اشتباه نیست، بلکه بیمعنا است. درنتیجه، نمیتوانیم به این نوع پرسشها پاسخ دهیم»، بهطوری که «این نوع» یعنی کل فلسفۀ غربی. آنچه حاصل میشود یا شعری است که استحالۀ جوهری یافته به فلسفه یا فلسفهای است که به شعر دگردیسی یافته است، و خود تراکتاتوس در این میانه یک پارادکس است، شاهدی است در پیشگاه زبان بر مرزهای زبان، بهطوری که، «هر کس مرا میفهمد سرانجام درمییابد ... [گزارههای من] بیمعناست ... به عبارتی، باید بعد از بالارفتن از نردبان آن را بیندازد». تراکتاتوس کتابی است که خودش را قربانی میکند، اثری است که هست تا بطلان هستی خویش را اثبات کند. در هستۀ مرکزیاش پرسشهای پاسخناپذیرِ سکوت، بیمعنایی، و شعرِ ناگفته قرار دارد، نزدیکترین چیز به دائو که فلسفۀ غربی تا کنون توانسته به آن دست یابد.
نظر شما